اندراحوالات من 3

ساخت وبلاگ
فرشته ... يكشنبه ۱۵ خرداد ۰۱ کف اتاقم در خوابگاه دراز کشیده‌ام و در سکوت صبحگاهی به سقف نم بسته‌ی اتاق نگاه می‌کنم. پس فردا میان‌ترم سیگنال دارم ولی میزان آمادگی‌ام به سمت صفر میل می‌کند. وقتی برای بار هزارم وسط فرمول‌ها و راه‌حل‌های گنگ ریاضیات گیر کردم فهمیدم که من آدم ریاضی نیستم. ولی خب چاره‌ای نیست، به هر حال سنگ‌ها هم جزئی از مسیرند. در خوابگاه خوش می‌گذرد، دوستشان دارم و دوستم دارند و همین ناحیه‌ی اشتراکی بین ماست، این دوستی جاری در اتاق قلبم را گرم‌ می‌کند و دلتنگی برای خانه را قابل تحمل‌تر. تعطیلات است و اغلب ساکنین خوابگاه به دیارشان برگشته‌اند، همه‌جا خلوت است و حس دلچسبی دارد. دیروز عصر، نرسیده به غروب، فرصتی شد تا بعد از روزها کمی در تنهایی بنشینم؛ دلم گرفته بود، سالار عقیلی می‌خواند «وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی، برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت ..‌.» اشک‌هایم را به زور کنترل کرده بودم. پریشب تماس تصویری گرفته بودم با خانه، جمع‌شان جمع بود، حاجی می‌گفت جای خالی‌ات خیلی حس می‌شود، خواهرم می‌گفت هرجا را می‌بینیم یکبار قربان صدقه‌ات می‌رویم، آن یکی خواهرم اصرار میکرد که برای مراسمش برگردم وگرنه روزگاری که نوبت به من برسد او هم به بهانه‌ی امتحان و درس نمی‌آید، ولی در نهایت می‌دانست که این دوری اختیاری نیست، قرار شد آن شب را تماس تصویری بگیرم، فکر کن! آدم با تکنولوژی می‌تواند ۱۴۰۰ کیلومتر آن‌طرف‌تر در مراسم عقد خواهرش شرکت کند تا کمی قلبش آرام بگیرد. (لعنت بر آن‌هایی که چشم دیدن علم و تکنولوژی را ندارند.) دیشب بعد از اینکه برگشتم به اتاق یک دختر شیرازی منتظرم بود، گفت شنیده‌ام که یک بوشهری در خوابگاه هست، خواستم ببینم کی و چطور می‌روی؟ م اندراحوالات من 3...
ما را در سایت اندراحوالات من 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : agod-likeb بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت: 22:07